محل تبلیغات شما



خدا جونم درسته که ناشکری زیاد کردیم. داری نعمتهایی که داشتیم و قدرشون رو ندانستیم بهمون نشون میدی! می دونم نعمتهایی که داریم خیلی فراتر از اینهاست. میشه باهامون آشتی کنی؟ ❤به امید صلح و سلامتی و آرامش برای همه مردم جهان❤
خورشید جان توی اتاق ما بود و داشت گوجه سبز می خورد، تموم که شد ازمن پرسید هسته ش رو چکار کنم؟ بهش گفتم اون گوشه سطل هست بنداز توی سطل رفت یک نگاهی به سطل کرد و پرسید، این سطل تره یا خشک!؟ اولش متوجه نشدم، گفتم چی مامان جان؟ دوباره حرفش رو تکرار کرد، یهو فهمیدم زباله های تر و خشک رو میگه. گفتم تر! (چون هسته گوجه دستش بود!) گفت پس چرا توش کاغذه!؟ اشتباه کردید اینو اینجا انداختید، این جزو زباله های خشکه! نگاه کردم دیدم همسرجان جوراب نو برداشته و مقوای بالاش
جونم براتون بگه در راستای داماد شدن خواهرزاده جان بنده تصمیم گرفتم یک کمی به خودم برسم! از اونجایی که من سال به سال گذارم به آرایشگاه نمی افته و بنا به شرایط زندگی از هر کاری یک کوچولو بلدم خیلی به ندرت و در حد سالی شایدم دو، سه سال یک بار میرم آرایشگاه. چند ماه پیش عروسی دعوت بودیم و من رفتم به یک آرایشگاه درپیت!!
هفته پیش با دوستم صحبت می کردم که خیلی مصر گفت قرار بذار همدیگه رو ببینیم و قرار شد به یکی از دوستای مشترکمون هم خبر بدم تا برای امروز ناهار بریم بیرون و بعد از حدود یکسال همدیگه رو ببینیم. با اینکه اصلا حوصله نداشتم توی رودربایستی (وایسی؟ بایستی؟نایستی؟

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

علمی آموزشی